سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورى‏تان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه‏تر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورى‏اش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوه‏ها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه‏اى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مى‏نگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مى‏خورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى‏شنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]

هفته دفاع مقدس گرامی باد

هفته دفاع مقدس



کلمات کلیدی :: دفاع مقدس، هفته دفاع مقدس
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 93/6/30:: 11:33 عصر
درددلهای یک مادر شهید

یوسف من کی بازمی گردد؟

مدتی از دیدارش با شهدای گمنام می‌گذرد اما این دیدار دوباره هوای دلش را پر داده، بی‌تاب است و اشک امانش نمی‌دهد. فراموش نمی‌کنم زمانی را که دستان لرزانش را بر کفن این دو شهید می‌کشید و زیر لب می‌گفت: شاید پسرم داود باشد... .

31 سال است است که منتظر است. محرم‌ها و فاطمیه‌ها می‌آیند، هیئت‌ها سیاه‌پوش می‌شوند، صدای زنجیر و سنج دوباره به گوش می‌رسد اما، همچنان جای داوود در حسینیه‌ها خالیست.


نمی‌داند در کدام فاطمیه بود که داوودش را صله ‌دادند یا در کدام ظهر دهم به این باور رسید که بی‌کفن بماند تا در عملیات والفجر4 در لبیک به امامش، رجزخوان، علی اکبر حسین زمان خویش شود.

31 سال است که به دنبال ردی از پوتین‌های داوود می‌گردد و می‌چرخد. سراغش را از خودش می‌گیرد چرا که رفت و آمدش در خواب‌هاشان آنقدر گرم و صمیمی شده که در آخرین خواب که غزل خداحافظی‌اش را غمبار سرود، مادر را به کوچه‌ای باریک، به همسایگی عابری با چادری خاکی دعوت کرد و از آن شب است که خانه بوی زهرا(س) گرفته است.

می‌گوید: پسر شهیدم وقتی فهمید می‌خواهم از گمنامی رهایش کنم و با انجام آزمایش ژنتیک شناسایی شود تا شاید دیگر به جای نام و نشانت خط تیره نگذارم، شبانه به خوابم آمد و خواهش کرد از اینکار صرفنظر کنم. گفت به برادرم هم بگو از انجام آزمایش برای شناسایی من خودداری کند، دوست دارم مانند حضرت زهرا(س) قبرم گمنام بماند.

راستی در کدام نقطه پنجوین لباس رزمت خاکی شد یا کدامین گلوله پهلویت را نشان گرفت که تصمیم گرفتی بی‌نشان باشی و به مادر سادات اقتدا کنی.

این روزها «یوسف‌»های شهر یکی یکی بازمی‌گردند. بوی اسپند شهر را پر می‌کند. قرآن و آیینه به دست به استقبالت می‌آییم اما هر بار یعقوب‌وار ، واسفا سر می‌دهیم. هیچ نامی آنچنان زیبا نیست که زیبنده‌ی تو باشد؛ اگر چه پلاکت را گم کرده‌ای اما مسیر آمدنت همچنان پیداست. دلم را به نخی از چفیه‌ات گره زده‌ام، ای مسافر!

سی و یک زمستان، یا بهتر است بگویم سی و یک پاییز را بی‌تو سپری کردیم. اگر چه سی و یک بهار از تولد دوباره‌ات در والفجر4 می‌گذرد و تو قد کشیدی به بلندای تاریخ و جاری شدی در سرزمینی به وسعت ایران.

شاید «اقلیمی»، رازی باشد برای ما که بیش از این به دنبال یافتن تو نباشم تا اقلیمی به گستردگی این سرزمین مزارت باشد و ما همواره با یاد همه شهدا بویژه آنها که نخواستند حتی پیکر مطهرشان یک وجب از این خاک را اشغال کند در ذهن تکرار می‌کنیم؛ شهید گمنام سلام، خوش آمدی مسافر من، خسته نباشی پهلوان ...



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 93/6/29:: 10:41 عصر
دیشب حنا بستند و رفتند+عکس

دستنوشته ای که می بینید، متعلق است به شهید "محمد مجازی" از اعضای گردان حمزه سیدالشهدا(ع) از لشگر27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه وآله). ظاهرا این نوشته، پیش از اعزام رزمندگان لشگر27 به منطقه عملیاتی "والفجر8" نوشته شده است و نشان از لحظه شماری آنان برای رفتن به سمت "خط" دارد.

"محمد مجازی" دو سال پس از نوشتن این متن، خود نیز حنا بست، راهی "عملیات مرصاد" شد و به یاران شهیدش پیوست.



کلمات کلیدی :: شهید، محمد مجازی، حنا
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 93/6/29:: 10:28 عصر