سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


انصاف، دوستی را پایدار می کند . [امام علی علیه السلام]

سردار ایثارگر

شهید موسى عمویى

سردار ایثارگر

سال 1364 در «کوه قلقله» مستقر بودیم که به سردار شهید «عمویى» خبر دادند که خانواده‏ى ایشان از قائم‏شهر تماس گرفته و گفته حال دخترشان خوب نیست، ایشان خودشان را به قائم‏شهر برسانند؛ اما سردار عمویى هیچ توجهى نکرد تا این که چند بار دیگر نیز تماس گرفتند؛ لذا ایشان با اصرار رفقا راهى قائم‏شهر شد.

دو - سه روزى از رفتن شهید عمویى نگذشته بود که دوباره ایشان را در منطقه دیدم. خدمت ایشان رسیدم و گفتم: «شما چرا آمدید؟ مگر فرزندتان مریض نبود؟».

شهید عمویى مثل این که هیچ مصیبتى ندیده باشد گفت: «چرا، اتفاقا بیمارى شدیدى هم داشت و بر اثر همین بیمارى به رحمت خدا رفت». من که خیلى از شنیدن این خبر ناراحت شده بودم، دوباره گفتم: «فرزندتان از دنیا رفته و دوباره به جبهه آمدید؛ چرا در شهر نماندید تا چند روز بگذرد؟».

ایشان در جواب گفت: «خب فرزندم مریض بود و پیش خدا رفت، حالا چه علتى دارد که من از بچه‏ها دور باشم. من مسؤول این بچه‏هاى رزمنده هستم و باید در کنار آنها باشم و از آنها مواظبت کنم».

واقعا سردار شهید موسى عمویى، سردار ایثارگر و باگذشتى بود که به خاطر رزمندگان، از خود و خانواده‏اش مى‏گذشت.



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 9:4 عصر
آخرین زیارت عاشورا

 قراءت آخرین زیارت عاشورا

سردار شهید «على اثناعشرى» روحیات بسیار معنوى داشت و بسیار خوش‏اخلاق و شوخ طبع بود به طورى که دوستان، مجذوب ایشان بودند.

از خصوصیات دیگر على آقا این بود که در اکثر مجالس عزادارى ابى عبدالله علیه‏السلام شرکت مى‏کرد و صفاى خاصى هم در این مجالس داشت. آخرین روزهاى عمر ایشان بود که به همراه برادران جهت خواندن زیارت عاشورا به منزل ایشان رفتیم، براى ما قابل تصور نبود؛ چون آن هیکل شجاع و تنومند ایشان به قدرى نحیف و لاغر شده بود که شاید وزن ایشان به سى کیلو رسیده بود، با این حال وقتى ایشان فهمیدند که ما قصد داریم زیارت عاشورا بخوانیم، خواست بلند شود که ما گفتیم: «نه! شما حالتان بد است اگر بخوابید بهتر است»؛ ولى ایشان قبول نکرد و گفت: «مرا رو به حرم ابى عبدالله علیه‏السلام بنشانید. حالا که داریم زیارت عاشورا را مى‏خوانیم، من دوست دارم رو به ابى عبدالله علیه‏السلام بنشینم و عزادارى کنم». و آن زیارت، آخرین زیارت و عزادارى بود که ما در خدمتشان بودیم، خوشا به سعادتش! 

منبع:(نشریه‏ى یالثارات، ش 80، 11 / 3 / 79، ص 11.)



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 9:0 عصر
شهید محمد شاهینی

 

شهید محمد شاهینی

وادع با مادر

برف شدیدی می‏آید. محمد را در میان نوجوانانی که در آن سوز و سرما در مسجد جمکران دیده می‏شوند، می‏بینم. همه به نیت دیدن امام زمان (عج) و تقرب به او در آن جا جمع شده‏اند. در این میان، محمد شور و حال دیگری دارد و سجده‏هایش با همه متفاوت است.

پیش می‏روم، باز هم اوست که زودتر از همه جواب سلامم را می‏دهد و بعد از چند لحظه، سر صحبتمان باز می‏شود. دلم نمی‏خواهد مزاحم نماز و دعایش شوم؛ اما او می‏گوید: «دلم برای جبهه تنگ شده است؛ برای بچه‏های خوب جبهه... دلم می‏خواهد از این حصارها ببرم...».

بغضش می‏ترکد و اشکش جاری می‏شود: «خیلی که دلم می‏گیرد این جا می‏آیم تا دعا کنم خدا شهادت را نصیبم کند». نم‏نم باران، لحظه‏ها را خیس می‏کند. صدای سوت قطار در فضای راه‏آهن قم شنیده می‏شود. آخرین مسافرین - که بیشتر آنها رزمنده هستند - سوار می‏شوند. تصویر محمد را با چفیه‏ای که تا چند دقیقه پیش سجاده‏ی ساده‏ی عبادتش بود، در قاب پنجره‏ی قطار می‏بینم، با لبخندی که هرگز از چهره‏اش جدا نمی‏شود، برای مادر و همه‏ی دوستانش با شادی دست تکان می‏دهد؛ گویی ماهها در انتظار این لحظه بوده است.

ناگهان محمد با سرعت پیاده می‏شود و به طرف مادرش می‏دود،...

 نمایش تصویر در وضیعت عادی

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 1:40 عصر
شهید17 ساله

نشانه‌های شهادت شهید 17 ساله

 

نشانه‏های شهادت وحید محمدی

در مورد آخرین حضور شهید در منزل، پدر وحید می‏گوید از وحید سه نشانه‏ی شهادت دیدم:

1. یک روز وحید گفت: «در حرم حضرت فاطمه‏ی معصومه علیهاالسلام مشغول نماز بودم که ناگهان در قنوت نماز،حالت غشوه‏ای به من دست داد؛ ولی این حالت نه تنها دردناک نبود بلکه حال بسیار خوشی داشتم».

2. پس از شهادت پسر دایی‏اش شهید بزرگوار «غلام‏رضا محمدی»، وحید بر فراز قبر پاک شهید، فقط به عکس او نگاه می‏کرد و بسیار هم متأثر و غمگین بود، ناگهان وحید شروع به خندیدن کرد و مثل آدمی که خبر بسیار خوبی شنیده باشد، شروع به دویدن و خوشحالی نمود، من همان جا به همه‏ی بستگان که در بهشت زهرای کاشان حضور داشتند گفتم: «اگر وحید به جبهه برود، این بار دیگر برنمی‏گردد»، و به مادرش هم گفتم: «حاج خانم! خودت را برای شهادت پسرت آماده کن».

3. شب آخری کخه در خانه بود، حال و هوای عجیبی داشت و مناجات بسیار زیبایی با خدا داشت؛ البته بنده طوری که وحید متوجه نشود، ایشان را دیدم و با خود گفتم: «یقینا دیگر وحید برنمی‏گردد و قطعا این بار به شهادت می‏رسد»....

رؤیای مادر وحید

مادر وحید پس از شهادت وی، او را در خواب می‏بیند. شهید به مادرش می‏گوید:...

 نمایش تصویر در وضیعت عادی

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 1:29 عصر
فقط همین

وصیت نامه شهید احمد رضا احدی



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 12:38 عصر
دیدار با امام زمان (عج) قبل از شهادت

نحوه تشرف شهید والامقام سید رضا پورموسوی به محضر حضرت صاحب الزمان(عج)

 


آن روز کلام این عالم فرزانه و بویژه فراز پایانی آن در خصوص مداومت بر قرائت این زیارت بر دلش می نشیند و تصمیم می گیرد هر شب سه شنبه با توجه به اینکه نامه عمل شیعیان بر امام عصر(عج) عرضه می شود ؛ او نیز با خواندن زیارت جامعه کبیره توسلی به آن بزرگوار داشته باشد...

سال 63 در منطقه پاسگاه زید عراق وقتی به مناسبتی اهتمام یکی از همسنگرانش را به قرائت زیارت جامعه کبیره می بیند؛ راز برکات قرائت این زیارتنامه عظیم را جستجو می کند و در ایام ماه مبارک رمضان فرصتی را در مسجد امام حسن عسکری (ع) دزفول می یابد و درس اخلاق آیت الله مشکینی را از طریق ویدئو بر گوش جان می نشاند...

ادامه مطلب 

کلمات کلیدی :: شهید، امام زمان
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/18:: 9:13 عصر
جوان ترین شهید استان خراسان

جوان‌ترین شهید استان خراسان


موقع اعزام به جبهه سن این شهید خیلی کم بود. اولین باری که می خواست به جبهه برود مسئولان اعزام گفته بودند که سن شما کم است و نمی توانی اعزام شوی. برای بار دوم باز هم به بسیج رفت و گفت: باید مرا به جبهه بفرستید که مسئولان نامه ای به او دادند که باید از پدرت اجازه کتبی بگیری و تنها در آن صورت است که می توانیم شما را به جبهه اعزام کنیم. نامه را برای امضا نزد پدر آورد ابتدا...

شهید «پرویز اژدو»

به نام الله پاسدار خون شهیدان و به نام الله یاری دهنده مسلمانان، خدمت پدر عزیزم آقای محمد اژدو که اگر حال این جانب پسرت را خواسته باشید حالش خوب و خرم می باشد و خدمت مادر عزیزم، خواهران و برادرانم سلام عرض می کنم. امیدوارم از من هیچ ناراحتی نداشته باشید و جای من خیلی خوب است. وقتی که من شهید شدم شما افتخار کنید که من در چنین راهیشهید شدم و فقط راه ما را ادامه دهید و نگذارید خون ما پایمال شود.

این متن بخشی از نامه شهید "پرویز اژدو" به پدر و خانواده اش است که با قلمی ساده و صمیمی در کنار سنگر جبهه های عشق و ایثار نوشته شده است.

 

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/18:: 4:47 صبح
خاطراتی از تفحص

آنچه می خوانید خاطرات سردار باقرزاده است از تفحص شهدا

در منطقه عملیاتی حاج عمران، هور الهویزه و جزیره مجنون که بخشی از آن در خاک عراق است،در خلال تفحصی که داشتیم یک روز تصمیم گرفتیم، روی دژ  شرقی جزیره مجنون مستقر شویم، تفحص بکنیم. این در زمانی بود که رژیم بعث در عراق حاکم بود  و حیات ننگین صدام ادامه داشت.

تفحص

در عملیات خیبر عده ای از بچه ها شهید شدند و قبل از تخلیه جنازه ها، عقب نشینی صورت گرفت و جنازه‌ها باقی ماند. عراقی ها در بعضی جاها به ما مجوز می دادند اما این نقطه را اجازه ندادند. ضلع شرقی جزیره مجنون که مرز یک کیلومتر پایین‌تر است. مرز مشترک ما و عراق است.  من تصمیم گرفتم از ضلع شرقی تفحص را شروع کنم. دقیقاً یک کیلومتر داخل خاک عراق. این موضوع مربوط به 12 سال پیش، در ایام عید سال 75 بود.

ادامه مطلب

کلمات کلیدی :: شهید، تفحص
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/18:: 3:54 صبح
بنیاد شهید شعبه بوسنی

شهیدی که در بوسنی بنیاد شهید راه انداخته بود حضرت  آقا به او گفتند: «سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان»

جنگ تمام شده بود، خیلی‌ها برگشتند سر خانه و کارشان. آنها که هنوز دغدغه مبارزه داشتند فهمیدند که باید در جبهه‌های دیگری چون علم و دانش مشغول شوند. اما او یکی از سخت ترین جبهه‌ها را انتخاب کرد. سیدمحمدحسین شال و کلاه کرد و رفت بوسنی! جایی که غربی‌ها کمر همت بسته بودند تا این منطقه مسلمان را از قلب اروپا حذف کنند. سیدمحمدحسین طلبه بود و در بوسنی هم بیشتر کارهای فرهنگی می‌کرد. این کارها آنقدر تاثیرگذار بود که وقتی کراوات‌ها اسیرش می‌کنند قبل از اینکه رایزنی‌های معمول جواب دهد و مثل بقیه اسرا آزاد شود، شهیدش کنند. سید را در دیار غربت بعد از شکنجه شهید کردند. متن زیر تلخیص شده روایتی از زندگی این شهید والامقام است که نشریه «خط» که محصول خانه طلاب جوان است آن را منتشر کرده است.

بچه‌های «خط» برای سر و سامان دادن به این روایت سراغ خانواده و دوستان شهید سیّدمحمّدحسین نوّاب رفته‌اند و روایتی که از این شهید بزرگوار ملاحظه می­فرمایید، تلفیق چهار مصاحبه با آقایان سیّداحمد نوّاب (برادر شهید)، سیّد عبدالفتّاح نوّاب (شوهر خواهر شهید)، مصطفی فرهودی (هم­بحث و هم­حجره شهید) و احمد شیخ بهایی (هم­رزم شهید در بوسنی) است.

شهید سیدمحمّدحسین نوّاب در خانواده‌ای به دنیا آمد که پدر، روحانی و شاگرد مرحوم حضرت امام و بسیار آدم محتاط و متعهّد و متدیّنی بود. مادرش هم یکی از بانوان متدیّنه و مورد توجّه بانوان متدیّن بود. در این خانواده­ بچّه­‌ها تقریباً همه یا طلبه بودند و یا بعد از این­که حوزه را گذراندند، به سراغ کارهای دیگر رفتند.پدرش ارادت­مند امام بود. چه در آن دوره ­ای که در قم بود و چه در نجف، با امام مراوده داشت. کسی که خودش شیفته امام باشد، فرزندانش را نیز شیفته تربیت می­کند.

حسین آقا در این خانه، چهارمین فرزند پسر از پنج پسر خانواده بود و خود ایشان بارها می­ گفت که پنج نفر، یکی­ اش خمس است و باید پرداخت شود!

چشمم به برگه بغل دستی افتاد

دوران دبیرستان و راهنمایی را در اصفهان گذراند. در دوّم دبیرستان طلبه شد و به حوزه علمیه قم رفت و در مدرسه حقّانی مشغول به تحصیل شد. بعد مدرک تحصیل دیپلم را هم گرفت و دانشگاه هم قبول شد.

ادامه را حتما بخوانید...

 ادامه مطلب

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/17:: 5:2 عصر
این پاها روزی فاتح خیبر بوده اند...

این روزها ، بوی فراموشی می آید
و وضعیت زرد است
و کس نمی داند که عزت،
چه بهایی داده است،
که رهایی زاده است

خیلی نامــردیم
راه را گم کــردیم
آتش سرد شدیم
از وفا طرد شدیم
معدن درد شدیم

یادمان رفت که خرج تو و من گشته شهید



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/17:: 8:12 صبح