سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


آنچه از مالت رفت و تو را پند آموخت ، از دستت نشد و نسوخت . [نهج البلاغه]

نوروز در جبهه

این دم عیدی یاد آنهایی که رفتند و جان دادند تا آبی ترین آسمان دنیا مال ما ایرانی ها باشد، بخیر !!!

شبها وقتی منورها دل آسمان را می شکست فکر می کردند که بر آنها در ساعات و روزها و ماه های گذشته، چه گذشته است. حساب اعمالشان را می کردند قبل از اینکه، ناظر شاهد بر اعمالشان رسیدگی کند .

شبهای عید بهترین زمان برای محاسبه بود. مثل من و تو می نشستند پای سفره هفت سینی که سیب و سماق و سکه ای هم در کار نبود و برایشان اهمیتی نداشت. مهم سفره دلشان بود که ستاره هایش را وقتی یا محول الحول و الاحوال می خواندند، می تکاندند ...

نوروز در جبهه همیشه در میان گلوله ها با گل و بوسه توام می شد. دو رکعت نماز روی آن سجاده پاک می خواندند و آن قدر هم رزمان با هم رفیق بودند که یک دستمال سفید پیدا شود، برای پاک کردن آن بلورهای محرمانه !

حالا نیستند و سفره های هفت سین ما پر از سرکه های فراموشی شده ...

نوروز و ایام عید که می شد در شرایط عادی جبهه و جنگ تا 5 روز از صبحگاه خبری نبود. عیدی بچه ها، سکه های یک تا پنجاه ریالی و اسکناس های صد تا هزار ریالی متبرک، دست حضرت امام (ره) بود. و غذاهای این ایام بهترین غذاها بود و پذیرایی با میوه و شیرینی همه جا دایر .

در کنار همه ی این نعمتها مراسم جشن و سرور بود، تئاترها و نمایشنامه های نشاط آور که به وسیله خود بچه ها تهیه و اجرا می شد و نمایش فیلم های سینمایی که زحمت تدارک آنها را بچه های واحد تبلیغات می کشیدند
.


در جبهه هم سنت " هفت سین " چیدن سفره شب عید را حفظ کرده بودند. منتها با همان رنگ و روی جنگی اش .

مثل هفت سین لشگر 27 که عبارت بود از :

 1_ مین سوسکی 2_ مین سبدی 3_ سیم تله 4_ سیم چین 5_ سیم خاردار 6_ سرنیزه 7_ سی چهار ( C4 ) که این آخرین نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس بود .
سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر را هم به عنوان مواردی از هفت سین یاد کرده اند که در جای دیگر معمول بوده است.



کلمات کلیدی :: هفت سین جبهه، نوروز در جبهه
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/12/30:: 8:10 صبح
پرنده غواص

شهید محمد مهدی مجیدی

پرنده غواصی که دوازده شهید را شناسائی کرد

غلامعلی نسائی: منطقه جفیر به لحاظ موقعیت استراتژیک خاص، در شرایط جنگی، برای دشمن بعثی از حساسیت بالائی برخوردار بود، به همین علت بعثی‌های عراقی، منطقه را آب بسته بودند تا جلوی پیشروی نیروهای پیاده بسیجی را بگیرند.

یک گروه «12 نفره» از بچه‌های اطلاعات عملیات از لشکر خط شکن 25 کربلا برای شناسائی با لباس غواصی و اکسیژن، به زیر آب رفته و تا نزدیکی‌های مقر دشمن جلو می‌روند. اما معلوم نمی‌شود، که دیگر چرا هرگز باز نمی‌گردند و سرنوشت آن‌ها چگونه شده است.

مدتی از این ماجرا می‌گذرد، تا اینکه یک بسیجی به نام «محمد مهدی مجیدی» اول صبح، به طور غیر محسوس برای شنا به آب می‌رود، هنگامی که به آب می‌زند، پرنده‌ای را می‌بیند، به طرفش می‌رود، بعضی از پرندگان به علت وجود پلک‌های‌شان که مانند عینک غواصی عمل می‌کنند، می‌توانند در عمق آب هم بروند، از طرفی چون مجیدی غواص بوده، یک حس غریبی با آن پرنده پیدا می‌کند، پرنده مجیدی را دنبال خود می‌کشد، سپس به عمق آب رفته، مجیدی را با خود می‌برد، پرنده در عمق آب بال بال می‌زند، مجیدی دلش برای پرنده می‌سوزد، فکر می‌کند دارد خفه می‌شود، در صورتی که دیگر خودش هم داشت نفس کم می‌آورد، اما کمی که جلو‌تر می‌رود، ناگهان شوکه می‌شود، دوازده شهید با لباس غواصی و اکسیژن، با طنابی به هم بسته شده می‌بیند، فوری بالا آمده آنقدر محو شهدا شده که دیگر پرنده را فراموش می‌کند، به سمت فرماندهی می‌رود، موضوع را به فرمانده گردان اطلاع می‌دهد. این موضوع شور حالی خاص به بچه‌ها می‌دهد.

محمد مهدی از فرمانده گردان اجازه می‌خواهد که خودش سعادت دیدار با این دوازده شهید را داشته، خودش به تنهایی این دوازده شهید را بیرون بیاورد، از طرفی منطقه زیر آتش دشمن بوده باید تا غروب آفتاب صبر کنند، محمد مهدی ساعت شش غروب لباس غواصی پوشیده و از بچه‌ها می‌خواهد که فقط با صدای بلند زیارت عاشورا بخوانند، جوری که صدای آن‌ها زیر آب هم شنیده بشود، مجیدی به آب می‌زند، هر شهیدی را که بیرون می‌آورد بچه‌ها با یک «یاحسین شهید» با صلوات و تکبیر از شهید پذیرایی می‌کنند. شب هنگام شده و مجیدی از فرصت‌های خاص زیر آب، از نور منور استفاده می‌کند و همه دوازده شهید را تا ساعت یازده شب بیرون می‌آورد.

وقتی مجیدی بیرون آمد، بچه‌ها پرسیدند واقعا تو این همه شهید را چگونه بیرون آوردی؟  گفت: طنین زیارت عاشورا زیر آب پیچیده بود، من به هر شهیدی که دست می‌زدم، شهید منتظر تماس با دست‌های من بود، من اصلا خودم هم نفهمیدم، خود شهدا روی دست‌های من حرکت می‌کردند و من را به سمت شما می‌آوردند.

«محمد مهدی مجیدی» یک ماه پس از آنکه به همراه پرنده غواص دوازده شهید را شناسائی کرده بودند، خود نیز 24 بهمن سال 61 در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید و به آن دوازده شهید شناسایی ملحق شد.

منبع : رجانیوز



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/12/20:: 1:19 صبح
زندگی ایده آل

سردار شهید حمید قلنبر

شرایط ازدواجش را می‌گفت.

من روی حصیر زندگی می‌کنم. مکان ثابتی برای زندگی ندارم . اوضاع ایران که به حال عادی برگشت، به هر کجا که احساس نیاز کنم، می‌روم؛ فلسطین، افغانستان، عراق یا هر کجا که لازم باشد.

در این راه هم ممکن است هر اتفاقی بیفتد؛ ممکن است به شهادت برسم حتی.

در مراسم ازدواج‌مان حتی یک بسته نُقل هم نمی‌خرم. وسایل زندگی‌مان هم باید در سطح پایین‌ترین افراد جامعه باشد. در ضمن، شرکت کنندگان در مراسم ازدواج هم باید افراد مومن و متقی و معتقد باشند.

• مراسم همان‌طوری که خواسته بود، برگزار شد. به قول خودش چاله‌ای کنده بود و همه‌ی رسوم غلط را توی آن ریخته بود.



سردار شهید حمید قلنبر / فرمانده واحد اطلاعات منطقه شش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی/ تولد: 5مرداد ماه 1339- شهر ری / سفر به افغانستان جهت کمک به مجاهدین افغان: 1358 /  عزیمت به سیستان و بلوچستان: 1359/  شهادت: 1360- کرمان- ترور توسط عوامل ضدانقلاب
منبع:وبلاگ سرلوحه



کلمات کلیدی ::
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/12/20:: 1:1 صبح
سیم خاردار نفس

کسی میتواند در شب عملیات از سیم خاردار دشمن رد شود که به سیم خاردار نفسش گیر نکرده باشد.
شهید چیت سازیان


کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/12/18:: 11:25 عصر
بابای معلوم الاثر

تفحص شهدا

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی

بابای مفقودالاثر، بابای زخمی

گیرم پدر یک آدم فرضیست، باشد

تا کی فشار خون مادر بیست باشد؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی؟  !

خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی  !

شاید تو هم شرمنده‌ی یک مشت خاکی؟  !

جامانده‌ای در ماجرای بی‌پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

ای عکس‌هایت روی زخم دل، نمک‌پاش

یک بار هم بابای معلوم‌الاثر باش  !

شاعر: عظیم زارع



کلمات کلیدی :: شهید، تفحص
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/12/10:: 4:29 عصر