سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


آغاز حکمت، ترک لذّتها و پایان آن، نفرت از چیزهای گذراست . [امام علی علیه السلام]

کلام شهدا

خدایا! از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم، و به خاطر فداکاری های خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای، و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای، همه استعدادهای من، همه قدرت های من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم. شهید مصطفی چمران 



کلمات کلیدی :: شهید، کلام شهدا
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/7/10:: 3:18 عصر
پاکیزه


خدایا مرا پاکیزه بپذیر شهید مهدی باکری



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/7/3:: 5:26 عصر
وداع...

(وداع جانسوز فرزندان شهید حاج مهدی کازرونی با پدر )

خیلی زمان نگذشت که وداع شروع شد...

پدرم 


کودکیم کنار لبخندهای بی انتهای تو ناتمام ماند ... 



و چقدر زودتمام شد برای من خنده بی انتهای تو ......



(وداع جانسوز فرزندان شهید حاج مهدی کازرونی با پدر )



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/5/29:: 1:31 صبح
بخوانیم و حواسمان را جمع کنیم

برادر مهندس «صدر الله فنی» بالای یکی از کیسه های کمک های مردمی ایستاده و نان خشک می خورد.

شهید صدر الله فنی

شهید صدر الله فنی در سال 1334 در بهبهان متولد شد ، او در تاریخ 25 دی ماه 1366 در مسئولیت فرمانده قرار گاه سپاه شانزدهم رمضان به شهادت رسید ، در اینجا خاطره ای کوتاه اما تاثیرگذار از این سردار شهید عزیزخواهید خواند ، آنان که دستی در سفره بیت المال دارند و داعیه خدمت به اسلام بخوانند و حواسشان را جمع کنند.

بعد از تمام شدن وقت نهار، از جلوی تدارکات سپاه شوش رد می شدم که دیدم برادر صدر الله فنی بالای یکی از کیسه های کمک های مردمی که نان خشک داخلش بود ایستاده و نان خشک می خورد ، ظرف آبی هم کنار دستش بود که گاهی با آن لب تر می کرد از دیدن این منظره منقلب شدم و رفتم خدمتشان گفتم:‌برادر فنی ! غذا که هست. اگه بگید ، بچه ها میارن خدمتتون.

جواب داد : ممنونم. خدا خیرت بده . شما دعاکن خدا بابت همین چهار تیکه نون خشک از من بگذره ، چون من کاری واسه اسلام انجام ندادم./



کلمات کلیدی :: شهید، رمضان
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/5/10:: 2:3 عصر
رمضان و رزمندگان

رمضان و رزمندگان

در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لب‌هایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدندسحری خوردن کنار آرپی‌جی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربّنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر می‌داد، ربّنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچه‌ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می‌گرفتند، ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می‌زد و افطاری را توزیع می‌کرد. سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج می‌زد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره می‌نشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار می‌کردیم.دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت. معـنویتــی که «السلام علیــک یــا اباعبدالله»، «زیارت عاشورا» یا «وجیه عندالله اشفع لنا عندالله» در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه می‌کرد، غیرقابل توصیف است و همین، بنیه معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود. نمی‌توانم این لحظات را برای شما بیان کنم، در لشکر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان می‌آورد.برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی‌جی و مسلسل، وضو با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعت‌ها بی نصیب کند، گریه بچه‌های عاشق در رکوع و همه چیز برای یک مهمانی خدا آماده بود. یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداریشان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

(راوی : حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر محمدی ، نماینده ولی فقیه در لشکر 42 قدر اراک)



کلمات کلیدی :: رمضان
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/4/21:: 5:18 عصر
پدر

شهید

پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت کودک هم می خواست پدر رو بلند کنه ولی نتونست...

با خود گفت:

حتماً چند سال بعد می تونم ...

بیست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه

پدر سبک بود

سبکه سبک

به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان...

"به یاد شهدا"



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/4/1:: 3:46 عصر
شهید چمران

شهید چمران

ای خدای بزرگ آن قدربه ما عظمت روح وتقوا عطا کن که همه وجود خودرا با عشق ورغبت قربانی حق کنیم.

خدایا آن چنان تار وپودوجود مارا به عشق وجود خود عجین کن که در وجودت محو شویم.

خدایا مارا از وجود گرداب خودخواهی واز گردباد هوا وهوس نجات ده وبه ما قدرت ایثارعطا کن.

خدایا در این لحظات سخت امتحان نور ایمان را بر قلب ما بتابان ومارا از لغزش نگاه دار.

خدایا مارا قدرت ده که طاغوت خودپرستی را به زیر پا افکنیم وحق حقیقت را فدای منفعت های شخصی نکنیم.

پ ن :‌"دلم برای چمران تنگ شده است"



کلمات کلیدی :: شهید، چمران
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/3/31:: 9:56 عصر
به یاد شهید گمنام

 به یاد شهدای گمنام

خیلی گشته بودیم ...

نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود...

لباس فرم سپاه تنش بود...

چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد...

خوب که دقت کردم...

دیدم یک نگین عقیق است ، انگار جمله ای رویش حک شده...

خاک و گل های آن را پاک کردم...

دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم...

روی عقیق نوشته بود :

"به یاد شهدای گمنام"



کلمات کلیدی :: شهید، شهید گمنام
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/3/31:: 7:14 عصر
احساس تکلیف

تصویر زیر حاج محمود امینی را نشان می دهد. کسی که فرماندهی گردان حمزه از لشکر 27 محمدرسول الله(صلوات الله علیه) را بر عهده داشت او شستن ظروف رزمنده ها را عیب نمی دانست و برای خدمت کردن به رزمنده ها از دیگران سبقت می گرفت.
او نیز به نوعی در قبال انقلاب اسلامی « احساس تکلیف » کرده بود.



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/3/31:: 6:11 عصر
آقاسید ...

مرحوم حاج سید علی اکبر ابوترابی فرد

از صلیب سرخ آمدند گفتند:
در اردوگاه شما را شکنجه‌تان می‌کنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند
آقا سید جواب نمی‌دهد
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه می‌کنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید
آقا سید جواب نمی‌دهد
پس شما را شکنجه نمی‌کنند؟
آقا سید جواب نداد
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:

ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند

فرمانده کلاهش را زد زمین گفت:
من نوکر تو هستم... .. .



کلمات کلیدی :: شهید، سید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/3/12:: 12:53 صبح