سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


ذره ای از تکبّر به درون دل کسی راه نیافت، مگر آنکه به همان اندازه از خردش کم شد؛ اندک باشد یا بسیار . [امام باقر علیه السلام]

شهید گمنام سلام

بازهم بوی شهادت درشهرمان می پیچد:

 

شهید گمنام سلام  ، خوش اومدی مسافر من ، خسته نباشی پهلوون

امروز تو شهر ما بوی شهدا پیچیده آره شهدا اومدن به ما سر بزنن از بس ما در خواب غفلت بودیم شهدا اومدن ما رو از خواب بیدار کنن.

امروز داریم میریم استقبال شهدا اما نمی دونیم که اونها دارن میان تا ازما سر بزنن ، من که کلی درد دل دارم با هاشون .

آه شهید گمنام کاش می تونستم در آغوشم بگیرمتون و یه دل سیر باهاتون نجوا و درد دل کنم 

خوش اومدین به شهر ما ، اومدین که دل های مارو بیدار کنین ؟ خوش اومدین واقعا الان وقتش بود کاش ما هم مثل شهدا وقت شناس بودیم.

آه شهدا شرمنده ام منه رو سیاه واقعا نمی تونم سرم رو بالا بگیرم  نمی دونم تونستم  قدم کوچکی تو راهتون بردارم یا نه اما خودم از دل خودم خبر دارم!

شهدا یه خواهش دارم آخه ما مردمان دنیایی اکثرا مریض های روحی هستیم می خوام ازتون خواهش کنم با اومدنتون به این شهر ما رو هم درمون کنین و شفای ما رو که تو دم مسیحایی تونه به جان مرده ما بدمید . امید زیادی دارم به شفا از نفس کبریایی شما.

التماس دعای ویژه دارم ...

شهید گمنام

دلم گرفته،بازم چشام بارونیه،وای،وای،وای

خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه،وای،وای؛وای

شهید گمنام سلام،خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلون

شهید گمنام سلام،پرستوی مهاجر من،صفا دادی به شهرمون

وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید،تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید،تو مگه کجا بودی؟

وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد،مگه با آقا بودی؟

وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید،تو مگه کجا بودی؟

شهید گمنام،دوباره زائرت شدم،وای،وای،وای

شهید گمنام،بازم کبوترت شدم،وای،وای،وای

شهید گمنام بگو،بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی

شهید گمنام بگو،پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟

راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره،چرا اینجا خوابیدی؟

راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره،چرا اینجا خوابیدی؟

راستی بابات چند ساله دق مرگ شد و عمرش سر اومد،خدا رحمتش کنه

راستی کسی نیست مادر و حتی یه دکتر ببره،چرا اینجا خوابیدی؟

خودم می دونم،شرمنده پلاکتم،وای،وای

مدیون اشکِ فرزند بی پناهتم،وای،وای

حق داری هر چی بگی،تازه دارم کنار قبرت فکر دقایق می کنم

حق داری هر چی بگی،به روم نیار گلایه هاتو خودم دارم دق می کنم

باشه دیگه کل وصیت هاتو اجرا می کنم،تو فقط غصه نخور

باشه دیگه دعا برا یوسف زهرا می کنم،تو فقط غصه نخور

باشه دیگه کاری برا غوغای محشر می کنم،تو فقط غصه نخور

باشه دیگه فکری برا اشکای رهبر میکنم،تو فقط غصه نخور

شهدای عزیز شهدای نامدار التماس دعای ویژه داریم ...



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/27:: 2:36 عصر
استخوانهای پسر، ناله های مادر را از دِل قبر درآورد

یادی از شهید مهدی روح الهی از شهدای گردان علی بن ابیطالب(ع) لشکر ویژه 25 کربلا+تصاویر منتشرنشده

 

 

در اوایل کندن قبر بودم  که ناگهان صدایی همراه با ناله از درون قبرِ مادر شهید ، شنیدم

 که می گفت: «آه پسرم را آوردید! من قربان پسرم بشوم! زودتر بچه ام را بیاورید! بچه ام را آوردید و خیالم راحت شد!»

اشاره: گلبرگ های دفتر زیبای دفاع مقدس، گنج های بی پایانی محسوب می شود که بنا به دستور مقام معظم رهبری باید استخراج شود، یکی از همین گنج ها، مطالب زیبا و تکان دهنده زیر می باشد که مربوط به سیره شهید مهدی روح الهی از شهدای گردان علی بن ابیطالب(ع) لشکر ویژه 25 کربلا است، که تقدیم مخاطبان عزیز می شود.

**** 

  ادامه مطلب 

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/25:: 7:48 عصر
هنوز اهل کوفه امام حسین را تنها گذاشته اند

 

 غلامعلی نسائی: سردار شهید صادق مکتبی فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا علیه‎السلام  لشکر ویژه 25 کربلا بود.

این شهید والامقام که زاده روستای محمد آباد از توابع شهرستان گرگان است، ساعاتی قبل از آغاز عملیات والفجر ده که به شهات او منجر شد، در سخنانی در حسینیه فاو، نیروهای تحت امر خود را برای حضور در این عملیات آماده کرد.سخنانی حماسی که شب عاشورای امام حسین علیه‎السلام را تداعی می‎کرد و به نوعی عهد و پیمان گرفتن از یاران خود بود که با اشک و شعار رزمندگان اسلام همراه شد.این سخنان در تاریخ بیست و دوم اسفند ماه سال شصت و چهار و تنها یک هفته قبل از شهادت این سردارشهید ایراد شد که نشان دهنده روحیه انقلابی و مکتبی شهید مکتبی است.متن کامل این سخنان به همراه فایل صوتی در ادامه آمده است:

ادامه مطلب

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/25:: 1:53 صبح
معجزه شهدا

حاج آقا باید برقصه!

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...

 حاج آقا باید برقصه! طلائیه

ادامه مطلب

کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/24:: 10:27 عصر
روایت آقا مصطفی خامنه ای از شهادت یک فرمانده

سردار شهید «علی اصغر صفرخانی» فرمانده واحد «آر. پی. جی» تیپ ذوالفقار لشکر 27 و سپس فرمانده گردان ویژه شهادت بود که در عملیات کربلای یک در 9 تیر ماه 1365 زمانی که تازه وارد سن 21 سالگی شده بود وظیفه شکستن خطوط دفاعی دشمن در منطقه مهران را به همراه هم رزمانش بر عهده داشتند. به دنبال شکسته شدن خطوط دشمن در محورهای تعیین شده، نیروهای سپاه اسلام برای آزاد سازی شهر مهران که در اشغال عراقی‌ها به سر می‌برد، به طرف این شهر روانه شدند.

ادامه مطلب



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/24:: 6:26 صبح
داستان کربلا


سید شهیدان اهل قلم چه زیبا گفت : هرکس می خواهد مارا بشناسد باید داستان کربلا را بخواند.

پی نوشت: شهدا قهرمانان همه جاوید تاریخ اند ، حقیقت این است که آنها زنده اند و ما مرده ایم. 

مربوط: چه زیبا نامید امامم شهید آوینی را ، "سید شهیدان اهل قلم" برازنده باد این نام تورا

بی ربط : در زندگی روز مره ما کدام طرفی هستیم ؟ باشهدا یا ...



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/22:: 6:49 صبح
شهید ترور

شهید احمد آهنچیان

شهید احمد آهنچیان:
شهید احمد آهنچیان در سال 1316 در شهرستان قوچان به دنیا آمد و از ابتدای زندگی که خود را شناخت زحمات زیادی را متحمل شد تا این که پس از سالها زحمت کشی در سال 1356 موفق به گشودن مغازه الکتریکی در قوچان شد و کمی کارش روبراه شد و وضع معاش خانواده محروم این مرد زحمتکش کمی بهبود یافت.
در سال 1360 منافقین به وسیله کوکتل به مغازه ایشان حمله کردند که ایشان در آن زمان در مغازه نبود و فقط به مغازه آسیب رسید ، اما از آنجا که منافقین از خدا بی خبر تصمیم به شهادت رساندن وی را داشتند ، پس از گذشت چند روز از این عمل تروریستی مجدداً با اسلحه گرم به مغازه وارد و به ایشان حمله ور می شوند و چهار تیر به سینه ایشان شلیک می کنند.
این حادثه جانخراش درست در زمانی بوقوع پیوست که فرزند بزرگ ایشان در جبهه های نبرد و دفاع از میهن حضور داشت .
شهید آهنچیان عضو هیچ گروه و دسته ای نبود و تنها جرمش این بود که فردی معتقد به اسلام و انقلاب بود. از ایشان 7 فرزند به یادگار مانده است.

سخنان شهید در روز شهادت :

دلم نمی خواهد از منزل بیرون بروم ، امروز من مرگ را به چشم می بینم ، من نمی دانم چرا امروز اینقدر به فکر مرگ افتاده ام، اطاعت بی چون وچرا از فرامین امام را داشته باشید.



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/21:: 10:15 عصر
شهید محمد ابراهیم همت

شهید محمد ابراهیم همت


دل نوشت: چه زیبا گفتی مولای من مظهر قدر ما شهدا هستند.

بی ربط :سرم را در نبودنت شاید دیگران گرم کنند، اما دلم را هرگز … 


کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/21:: 12:48 عصر
شهادت پس از پرواز

شهید حاج حسین محمدعلى‏پور

شهادت پس از پرواز

همه اول، تیر مى‏خورند و بعد پرواز مى‏کنند؛ اما حسین، اول پرواز کرد و بعد تیر خورد. او ابتدا عاشقى را در حسینیه‏ها و مساجد آموخت و طریق عشق را تا قتلگاه کربلاى ایران (شلمچه) طى کرد.

دیگر دلش براى مصطفى، اصغر، قاسم و... تنگ شده بود. او در وداع آخرش گفته بود: «پیرو حسین علیه‏السلام شدن، سر جدا شدن مى‏خواهد؛ پیرو حسین علیه‏السلام شدن مانند ابوالفضل العباس علیه‏السلام چشم دادن دارد و دست جدا شدن». و خود نیز چه زیبا پر گشود، در حالى که نه سرى در بدن داشت و نه دستى در تن. 

منبع:(نشریه‏ى یالثارات، ش 78، 28 / 2 / 79، ص 11.)



کلمات کلیدی ::
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/21:: 12:20 عصر
سردار ایثارگر

شهید موسى عمویى

سردار ایثارگر

سال 1364 در «کوه قلقله» مستقر بودیم که به سردار شهید «عمویى» خبر دادند که خانواده‏ى ایشان از قائم‏شهر تماس گرفته و گفته حال دخترشان خوب نیست، ایشان خودشان را به قائم‏شهر برسانند؛ اما سردار عمویى هیچ توجهى نکرد تا این که چند بار دیگر نیز تماس گرفتند؛ لذا ایشان با اصرار رفقا راهى قائم‏شهر شد.

دو - سه روزى از رفتن شهید عمویى نگذشته بود که دوباره ایشان را در منطقه دیدم. خدمت ایشان رسیدم و گفتم: «شما چرا آمدید؟ مگر فرزندتان مریض نبود؟».

شهید عمویى مثل این که هیچ مصیبتى ندیده باشد گفت: «چرا، اتفاقا بیمارى شدیدى هم داشت و بر اثر همین بیمارى به رحمت خدا رفت». من که خیلى از شنیدن این خبر ناراحت شده بودم، دوباره گفتم: «فرزندتان از دنیا رفته و دوباره به جبهه آمدید؛ چرا در شهر نماندید تا چند روز بگذرد؟».

ایشان در جواب گفت: «خب فرزندم مریض بود و پیش خدا رفت، حالا چه علتى دارد که من از بچه‏ها دور باشم. من مسؤول این بچه‏هاى رزمنده هستم و باید در کنار آنها باشم و از آنها مواظبت کنم».

واقعا سردار شهید موسى عمویى، سردار ایثارگر و باگذشتى بود که به خاطر رزمندگان، از خود و خانواده‏اش مى‏گذشت.



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 9:4 عصر