سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]

سربند یازهرا

nilofary-1679-770bcd

سربند یا زهرا در جبهه، قیمتی دیگر داشت. شهید گنج افروز اهل بابل بود. شب عملیات گیر داده بود به سربند یا زهرا، پانزده ساله هم بود. گفتم حالا بیا  یه سربند دیگه، همه سربند ها مقدس هستند. بعد نم اشک هاش چکید رو گونه های نو رسته اش،....

وقتی داشتم سربند یا زهرا رو می بستم به پیشانی اش گفتم حالا بهم بگو..؟

شهید گنج افروز گفت: از چی بگم؟ 

گفتم: سربند یا زهراء

گفت: آخه من بچه که بودم مادرم از دنیا رفت. نام مادرم فاطمه بود. حالا من که مادر ندارم، اگه امشب شهید بشم، بیاد واسم نوحه سرائی کنه" گریه کنه" نازم کنه".... میخوام شهید که شدم. حضرت فاطمه الزهرا بیاد رو سرم. بگم بهش که نام مادر من هم فاطمه بود. 

چی داشتم که بهش بگم. رفتیم تو عملیات، اول که خمپاره خورد یک پاش قطع شد. داد میزد من رو نبرید. من میخوام که بجنگم دفاع کنم. بعد مدتی یه خمپاره آمد درست من وقتی رفتم رو سرش، ترکش خورده بود وسط پیشانی اش...



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/10/16:: 11:32 عصر