جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته پس از نمازظهر نزدم آمد و گفت : . . . ای محمّد ! هرکس با جماعت بودن را دوست داشته باشد، خداوند و همه فرشتگان دوستش خواهند داشت . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
16 ساله بود که "آمد" به سوی میعادگاه عشاق. زیرک بود و چابک، فرمانده گروهان شد. لیاقتهایش او را فرمانده گردانی کرد که به نام فرمانده جناح چپ سپاه سیدالشهدا علیهالسلام یعنی حبیب ابن مظاهر زینت داده شده بود و مدتی بعد هم فرمانده گردان "شهادت" لشکر 27 محمدرسول الله...
در اکثر عملیاتها حضور داشت. با "همت" جبهه ها دمخور بود. یادگاری های زیادی از جنگ داشت. از تیر و ترکش تا شیمیایی! درصد جانبازی او را باید از تعداد سرفه هایش و خونی که بعد از سرفه ها دستمال همراه او را رنگین می کرد شمرد؛ مظنه نه در دستان کارکنان جنگ ندیده "بنیاد" است و نه...
این آخریها داروهایش او را "تحریم" کرده بودند. آنها هم برای او کلاس می گذاشتند، مثل همان کارکنان جنگ ندیده بنیاد: "مگر برای ده روز بیشتر زنده ماندن او، اینقدر باید هزینه از "بیت المال(!)" بدهیم!"
غریبانه جنگید و غریبانه زندگی کرد و غریبانه پرید؛ گمنامی را از بانوی شلمچه به ارث برده بود. به خاطر همین خیلی "مادری" بود. بیشتر از مردم، لوله های کپسول اکسیژن درد او را می شناختند و غمخوارش بودند، همان طور که صدای هق هق گریههای غریبش را کسی نشنید جز در و دیوار خانه اش.
"تنها"ترین سردار بود، اما سردار نبود سر "دار" بود. سر و سرّی هم با "آقا" داشت. می گفت نباشم آن روزی که زبانم لال "آقا" نباشد.
با غربتش نشان داد که می شود سردار بود اما در قرچک ورامین زندگی کرد، می توان سردار بود اما کسی در اطرافت پرسه نزند، می توان سردار بود اما تنهایت بگذارند، می توان سردار بود و کنج خانه ات جان بدهی و جنازه ات هم سه روز توی خانه ات بماند و مأموران دلسور آتش نشانی به دادش برسند!
"اتل متل یه بابا" کلیپی زیبا و تأثیرگذار ساخته شده توسط گروه نصر تی وی برگی از زندگی غریبانه این جانباز شهید در ادامه منتشر می شود.