سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


کسی که ساعتی بر خواری فراگرفتن شکیبایی نورزد، همواره در خواری نادانی باقی بماند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

نماز شب را بر خود واجب کردند

کاکوهایی که  نماز شب را بر خود واجب کردند.

از راست، شهید «مرتضی جاویدی» - شهید «محمد‌رضا بدیهی» - شهید «جلیل اسلامی»

«تیپ33 المهدی» در اواسط سال 1360 توسط «حاج علی فضلی» تاسیس شد. این تیپ (که در مقاطعی از دفاع مقدس، به لشکر ارتقاء یافت) پس از مدتی، به یکی از یگان‌های اختصاصی پاسداران و بسیجیانِ استان فارس تبدیل شد و فرماندهی آن را «حاج محمد‌جعفر اسدی» بر عهده گرفت. 
در ساختارِ رزمی «لشکر 33 المهدی» گردانی به نام «فجر» وجود داشت که شهرت و آوازه‌ی آن، گاه از خودِ لشکر هم فراتر می رفت. موسس و اولین فرمانده‌ی این گردان، جوانی از اهالی روستای «جلیان»(تابعه ی شهرستان «فسا») به نام «مرتضی جاویدی» بود. این گردان، به علت روحیاتِ شخصِ «مرتضی جاویدی» و دقت و وسواس او در گزینش نیروهای کادر و بسیجی گردان، عملا، گلِ سرسبدِ یگان های رزمی استان فارس به شمار می رفت و کارنامه عملیاتی درخشانِ گردان، سبب شده بود که حضور درآن، آرزوی رزمندگانِ استان فارس باشد. 

ادامه ی مطلب 

کلمات کلیدی :: شهید، نمازشب، تیپ33 المهدی، گردان فجر
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 93/7/18:: 12:15 عصر
هفته دفاع مقدس گرامی باد

هفته دفاع مقدس



کلمات کلیدی :: دفاع مقدس، هفته دفاع مقدس
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 93/6/30:: 11:33 عصر
درددلهای یک مادر شهید

یوسف من کی بازمی گردد؟

مدتی از دیدارش با شهدای گمنام می‌گذرد اما این دیدار دوباره هوای دلش را پر داده، بی‌تاب است و اشک امانش نمی‌دهد. فراموش نمی‌کنم زمانی را که دستان لرزانش را بر کفن این دو شهید می‌کشید و زیر لب می‌گفت: شاید پسرم داود باشد... .

31 سال است است که منتظر است. محرم‌ها و فاطمیه‌ها می‌آیند، هیئت‌ها سیاه‌پوش می‌شوند، صدای زنجیر و سنج دوباره به گوش می‌رسد اما، همچنان جای داوود در حسینیه‌ها خالیست.


نمی‌داند در کدام فاطمیه بود که داوودش را صله ‌دادند یا در کدام ظهر دهم به این باور رسید که بی‌کفن بماند تا در عملیات والفجر4 در لبیک به امامش، رجزخوان، علی اکبر حسین زمان خویش شود.

31 سال است که به دنبال ردی از پوتین‌های داوود می‌گردد و می‌چرخد. سراغش را از خودش می‌گیرد چرا که رفت و آمدش در خواب‌هاشان آنقدر گرم و صمیمی شده که در آخرین خواب که غزل خداحافظی‌اش را غمبار سرود، مادر را به کوچه‌ای باریک، به همسایگی عابری با چادری خاکی دعوت کرد و از آن شب است که خانه بوی زهرا(س) گرفته است.

می‌گوید: پسر شهیدم وقتی فهمید می‌خواهم از گمنامی رهایش کنم و با انجام آزمایش ژنتیک شناسایی شود تا شاید دیگر به جای نام و نشانت خط تیره نگذارم، شبانه به خوابم آمد و خواهش کرد از اینکار صرفنظر کنم. گفت به برادرم هم بگو از انجام آزمایش برای شناسایی من خودداری کند، دوست دارم مانند حضرت زهرا(س) قبرم گمنام بماند.

راستی در کدام نقطه پنجوین لباس رزمت خاکی شد یا کدامین گلوله پهلویت را نشان گرفت که تصمیم گرفتی بی‌نشان باشی و به مادر سادات اقتدا کنی.

این روزها «یوسف‌»های شهر یکی یکی بازمی‌گردند. بوی اسپند شهر را پر می‌کند. قرآن و آیینه به دست به استقبالت می‌آییم اما هر بار یعقوب‌وار ، واسفا سر می‌دهیم. هیچ نامی آنچنان زیبا نیست که زیبنده‌ی تو باشد؛ اگر چه پلاکت را گم کرده‌ای اما مسیر آمدنت همچنان پیداست. دلم را به نخی از چفیه‌ات گره زده‌ام، ای مسافر!

سی و یک زمستان، یا بهتر است بگویم سی و یک پاییز را بی‌تو سپری کردیم. اگر چه سی و یک بهار از تولد دوباره‌ات در والفجر4 می‌گذرد و تو قد کشیدی به بلندای تاریخ و جاری شدی در سرزمینی به وسعت ایران.

شاید «اقلیمی»، رازی باشد برای ما که بیش از این به دنبال یافتن تو نباشم تا اقلیمی به گستردگی این سرزمین مزارت باشد و ما همواره با یاد همه شهدا بویژه آنها که نخواستند حتی پیکر مطهرشان یک وجب از این خاک را اشغال کند در ذهن تکرار می‌کنیم؛ شهید گمنام سلام، خوش آمدی مسافر من، خسته نباشی پهلوان ...



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 93/6/29:: 10:41 عصر
دیشب حنا بستند و رفتند+عکس

دستنوشته ای که می بینید، متعلق است به شهید "محمد مجازی" از اعضای گردان حمزه سیدالشهدا(ع) از لشگر27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه وآله). ظاهرا این نوشته، پیش از اعزام رزمندگان لشگر27 به منطقه عملیاتی "والفجر8" نوشته شده است و نشان از لحظه شماری آنان برای رفتن به سمت "خط" دارد.

"محمد مجازی" دو سال پس از نوشتن این متن، خود نیز حنا بست، راهی "عملیات مرصاد" شد و به یاران شهیدش پیوست.



کلمات کلیدی :: شهید، محمد مجازی، حنا
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 93/6/29:: 10:28 عصر
سبک زندگی شهدا به روایت همسرانشان

همسر شهید کلاهدوز می‌گوید: از همان موقعی که ازدواج کردیم هم، به هنر علاقه داشت. نجاری بلد بود. خطش هم خوب بود. وقتی نامه هایش را می خواندم، کیف می کردم از خطش. نقاشی هم می کرد.

شهید یوسف کلاهدوز

شهادت در فرهنگ دینی و بومی ما مقام بزرگی است و شهدا با نحوه مرگ خود به این مقام دست پیدا کردند اما بدون تردید نحوه زندگی آنها به گونه‌ای بوده که این نوع مرگ را برای آنها رقم زده است. یکی از بهترین افرادی که در خصوص نحوه زندگی شهدا اطلاع دارند و واجد این شایستگی هستند که زندگی عملی شهدا را حداقل در بعد خانوادگی آن به تصویر بکشند همسرانشان هستند.

شهید کلاهدوز در تاریخ اول دی ماه سال 1325 در شهرستان شهید پرور قوچان متولد شد و در 29 تیر 1352 با زهرا موزرآنی ازدواج کرد. وی در 8 مهر ماه سال 1360 در سانحه سقوط هواپیما به شهادت رسید.

همسر شهید کلاهدوز از خاطرات زندگی خود با او می‌گوید: یوسف اصلاً کاری به کار من نداشت. نه به غذا ایراد می گرفت، نه به کار خانه. حتی اگر دو روز هم غذا درست نمی کردم، خم به ابرو نمی آورد. ولی خب من خودم خیلی منظم بودم. چون زندگیم را خیلی دوست داشتم. گاهی می گفت: «تو چرا این جوری هستی؟ ولش کن بابا! چه قدر به این چیزها اهمیت می دی؟ هر چی شد می خوریم دیگه». خوش حال تر می شد، اگر می نشستم و چهارتا کتاب می خواندم. می گفت زیاد وقتت رو صرف کارهای روزمرهای زندگی نکن که از مطالعه ات بمونی.

اوایل که زیاد هم بلد نبودم غذا درست کنم، بیش تر از پدرم که توی این چیزها وارد بود، دستور پخت غذاهای مختلف را می گرفتم. یادم هست اولین باری که تاس کباب پختم سیب زمینی ها را خیلی زود، با گوشت ریختم. نزدیک ظهر که یوسف آمد. رفتم غذا را بکشم، دیدم آش شده. سیب زمینی ها له شده بودند و پیدا نبودند. خیلی ناراحت شدم و بغض کردم. روزهای اول هم که رودربایستی داشتم با یوسف. رفتم توی دستشویی و در را بستم و زدم زیر گریه.

یوسف نگران شده بود و دنبالم می گشت. چندبار که صدایم کرد، آمدم بیرون. چشم هایم پف کرده و قرمز بود. ترسید. گفت: چی شده زهرا؟ من هم قضیه را برایش گفتم. هیچ بهم نخندید. خودش غذا را کشید و خورد. آن قدر به به و چه چه کرد که یادم رفت غذا چی شده.

خواستم بروم ظرف ها را بشویم، که گفت بشین برایت از آشپزی خودم تعریف کنم:

ادامه مطلب 

کلمات کلیدی :: شهید، سبک زندگی، یوسف کلاهدوز، همسر شهید، قوچان
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 93/4/19:: 12:6 صبح
این عکس را فرستادم که فقط بخندی

خدمت مامان جون سلام برسان و بگو این عکس را برای تو فرستادم که فقط بخندی و دیگر هیچ؛ هر نتیجه‌ای غیر از این بگیری راضی نیستم.

روز دوشنبه 27، 6، 57 هجری شمسی، در تپه خرگوشان که گردشگاه کوچکی است در شمال غربی و گوشه ایلام؛ از اینجا شهر، قشنگ معلوم است و خب، شهر هم شهر کوچکی است؛ ‌جایی است شبیه شاه‌گلی تبریز به مقیاسی خیلی کوچک که فقط یک تپه کوچک است. فقط یک خیابان بن‌بست روی آن ساخته‌اند که وسایل و یا کسی می‌آید بالا، باید از همان‌جا برگردد. مثل تبریز نیست که از یک طرف بروی و از طرف دیگر برگردی؛‌ باری، عکاس آمد با دوربین پولاروید فوری؛ من که قصد نداشتم با لباس مقدس سربازی عکس بگیرم. بچه‌ها گرفتند و من هم با جریمه یکصد ریال تمام برای این بابت، به دریافت یک عکس نائل آمدم.

اول خودم از قیافه به قول طرف،....

 بقیه در ادامه مطلب...

کلمات کلیدی :: شهید، غلامحسین، افشردی، حسن باقری
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 92/11/15:: 11:55 عصر
معنی انسانیت در زمین

 

شهید محمد عیدی

السلام علیک یا اباعبدالله،

ای معنی انسانیت در زمین و زمان،

ای که به ما درس دادی و چه درسی!

درس خوب زیستن و خوب مردن،

ای نور، ای روشنی،

ای چراغ فروزان بر مناره تاریخ همه عصرها و همه نسلها.

امت تو از نزدیک به تو لبیک می‌گویند.

مگر نه این است که تو بودی که ما را به حرکت کمالی خود درس انسان بودن و انسان زیستن و انسانی مردن آموختی؟

آری، ما آموختیم درس تو را و به سویت حرکت کردیم تا به سویت بیاییم.

اگر جسممان نرسید روحمان را به سوی خود بخوان که به تو مشتاقانه می‌نگریم و از تو می‌خواهیم که ما را به شاگردی خود قبول کنی و نزد پروردگار توانا شفاعت نمایی. 

فرازی از وصیت‌نامهشهید محمد عیدی



کلمات کلیدی :: شهید، شهید محمد عیدی
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/11/9:: 10:16 عصر
پدر موشکی ایران

روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/10/2:: 3:1 عصر
شهید اربعین حسینی

شهید مصطفی احمدی روشن

مصطفی با پیراهن سیاه امام حسین علیه السلام - روحی له الفداء- شهید شد.
مصطفی در اربعین به مولایش اقتدا کرد. سرش را تقدیم کرد به دوست. 
و پیراهن سیاه روضه اش را به من و شما نشان داد.. 
و گفت که می شود با همین مقاله نوشتن ها هم به خدا رسید...
.
.
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم



کلمات کلیدی :: شهید، شهید احمدی روشن، اربعین
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 92/10/1:: 7:36 عصر
شهید عید قربان

شهیدی که در عید قربان متولد و در عید قربان هم شهید شد…

شهید سرتیپ عباس بابایی 

با سلام به ارواح طبیه شهدای اسلام از صدر اسلام گرفته تا شهدای امروز در تمام نقاط دنیا بالاخص شهدای هشت سال دفاع مقدس کشورمان و سلام و هزاران سلام به روح بزرگ شهید عباس بابایی که به رغم داشتن درجه سرتیپی ارتش همیشه با ساده ترین لباسهای بسیجی در جبهه ظاهر می شد به حدی که بارها و بارها خیلی از دست اندرکاران مسئولیتهای مختلف جبهه ها او را با یک بسیجی عادی و ساده اشتباه می گرفتند و بعدها متوجه میشدند فلان سرتیپ ارتشی همان بسیجی ساده ای بوده که به عنوان مثال عرض شود.

مسئول انبار اقای صادقپور به یک ارتشی که همراه شهید بابایی بوده (سرهنگ خلیل صراف ) می گوید شما ارتشی ها بیایید این بسیجی ها را ببینید و هدایت شوید از اینها طرز لباس پوشیدن را یاد بگیرید من نوکر هر چی بسیجی هستم اشاره به قیافه شهید بابا یی می کند و می گوید به قیا فه اش نگاه کن اصلا نور از چهره اش می بارد  و تا اقای صراف دوستش می گوید اتفاقا ایشان هم ارتشی است شهید بابایی با یک نگاه معنا داری از دوستش می خواهد که اورا معرفی نکند.

بقیه در ادامه مطلب 

کلمات کلیدی :: شهید، عیدقربان، شهید عید قربان، بابایی
:: تعداد بازدید :

نویسنده : راوی
تاریخ : 92/7/24:: 8:33 صبح