سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


من پیشواى مؤمنانم و مال پیشواى تبهکاران [ و معنى آن این است که مؤمنان پیرو منند ، و تبهکاران پیرو مال چنانکه زنبوران عسل مهتر خود را به دنبال ] . [نهج البلاغه]

شهید17 ساله

نشانه‌های شهادت شهید 17 ساله

 

نشانه‏های شهادت وحید محمدی

در مورد آخرین حضور شهید در منزل، پدر وحید می‏گوید از وحید سه نشانه‏ی شهادت دیدم:

1. یک روز وحید گفت: «در حرم حضرت فاطمه‏ی معصومه علیهاالسلام مشغول نماز بودم که ناگهان در قنوت نماز،حالت غشوه‏ای به من دست داد؛ ولی این حالت نه تنها دردناک نبود بلکه حال بسیار خوشی داشتم».

2. پس از شهادت پسر دایی‏اش شهید بزرگوار «غلام‏رضا محمدی»، وحید بر فراز قبر پاک شهید، فقط به عکس او نگاه می‏کرد و بسیار هم متأثر و غمگین بود، ناگهان وحید شروع به خندیدن کرد و مثل آدمی که خبر بسیار خوبی شنیده باشد، شروع به دویدن و خوشحالی نمود، من همان جا به همه‏ی بستگان که در بهشت زهرای کاشان حضور داشتند گفتم: «اگر وحید به جبهه برود، این بار دیگر برنمی‏گردد»، و به مادرش هم گفتم: «حاج خانم! خودت را برای شهادت پسرت آماده کن».

3. شب آخری کخه در خانه بود، حال و هوای عجیبی داشت و مناجات بسیار زیبایی با خدا داشت؛ البته بنده طوری که وحید متوجه نشود، ایشان را دیدم و با خود گفتم: «یقینا دیگر وحید برنمی‏گردد و قطعا این بار به شهادت می‏رسد»....

رؤیای مادر وحید

مادر وحید پس از شهادت وی، او را در خواب می‏بیند. شهید به مادرش می‏گوید:...

 

نشانه‌های شهادت شهید 17 ساله

 

نشانه‏های شهادت وحید محمدی

در مورد آخرین حضور شهید در منزل، پدر وحید می‏گوید از وحید سه نشانه‏ی شهادت دیدم:

1. یک روز وحید گفت: «در حرم حضرت فاطمه‏ی معصومه علیهاالسلام مشغول نماز بودم که ناگهان در قنوت نماز،حالت غشوه‏ای به من دست داد؛ ولی این حالت نه تنها دردناک نبود بلکه حال بسیار خوشی داشتم».

2. پس از شهادت پسر دایی‏اش شهید بزرگوار «غلام‏رضا محمدی»، وحید بر فراز قبر پاک شهید، فقط به عکس او نگاه می‏کرد و بسیار هم متأثر و غمگین بود، ناگهان وحید شروع به خندیدن کرد و مثل آدمی که خبر بسیار خوبی شنیده باشد، شروع به دویدن و خوشحالی نمود، من همان جا به همه‏ی بستگان که در بهشت زهرای کاشان حضور داشتند گفتم: «اگر وحید به جبهه برود، این بار دیگر برنمی‏گردد»، و به مادرش هم گفتم: «حاج خانم! خودت را برای شهادت پسرت آماده کن».

3. شب آخری کخه در خانه بود، حال و هوای عجیبی داشت و مناجات بسیار زیبایی با خدا داشت؛ البته بنده طوری که وحید متوجه نشود، ایشان را دیدم و با خود گفتم: «یقینا دیگر وحید برنمی‏گردد و قطعا این بار به شهادت می‏رسد».

کیفیت شهادت وحید

وحید پس از بازگشت به جبهه در عملیات سراسری جنوب (در شلمچه) حضور یافت و به گردان غواصان پیوست. پس از گذشت مدتی، مرخصی گرفت تا به شهر ری بازگردد؛ ولی به دلیل نیاز شدید به نیرو، داوطلبانه در منطقه‏ی عملیاتی باقی ماند. در این روز، در شب عید سعید قربان (اول مرداد ماه 1367) از گروه غواصان تقاضای نیروی زمینی می‏شود، وحید نیز داوطلبانه از گروه غواصان جدا شده و به عنوان آر. پی. جی زن، به دیگر نیروهای سپاه اسلام می‏پیوندد. در جریان این عملیات، به دلیل تک سنگین عراق، عده‏ی بسیاری از رزمندگان غیور اسلام به فیض بزرگ شهادت نایل می‏شوند.

وحید در حین عملیات در کنار گود ریل راه‏آهن (کنار پادگان حمید) پناه می‏گیرد و از آن جا متناوبا تعدادی از تانکهای عراقی را نابود می‏کند. در آخرین دفعه که برای انهدم یکی از تانکها برمی‏خیزد، تک تیرانداز دشمن بعثی، گلوله‏ای به سمت راست سینه‏ی وحید شلیک می‏کند و وحید پس از اصابت گلوله بر زمین می‏افتد. یکی از امدادگران به نام «حاج آقا علایی» (از اهالی کرج) بر بالین او برای انتقال او به عقب حاضر می‏شود.

حاج آقا علایی تعریف می‏کند: «وقتی بالای سر وحید رفتم، دیدم لبهایش تکان می‏خورد و گویی با کسی صحبت می‏کند، وقتی باند را برای پانسمان روی سینه‏ی او قرار دادم، وحید گفت: آقای علایی! خلوتم را به هم نزنید».

من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. وقتی اوضاع کمی آرام شد، باز به نزد وحید رفتم؛ ولی دیدم او به شهادت رسیده است. و بدین ترتیب، وحید «ذبیح‏الله عید قربان» شد و در اول مرداد ماه 1367 - که هفده سال بیشتر نداشت - شراب طهور شهادت را سرکشید.

یکی از نکات جالب این شهید گرانقدر این است که به قدری افتاده و متین بود که بسیاری از همسایگان شهید، تا زمان شهادت، وحید را نمی‏شناختند.

 رؤیای مادر وحید

 مادر وحید پس از شهادت وی، او را در خواب می‏بیند. شهید به مادرش می‏گوید: «من مشغول زدن تانکهای دشمن بودم که ناگهان مادر حضرت زینب علیهاالسلام را دیدم، تعجب کردم». مادر شهید در خواب می‏گوید: «حضرت فاطمه‏ی زهرا علیهاالسلام بودند».

شهید ادامه می‏دهد: «وقتی به طرف دشمن می‏رفتم، حضرت زهرا علیهاالسلام بغل گشوده به طرف من می‏آمدند، من سعی می‏کردم تیر من به ایشان نخورد؛ هر چه نگاه می‏کردم، دیگر تانکهای دشمن نبودند؛ بارگاهی مقدس را می‏دیدم (که منظور، بارگاه حضرت اباعبدالله الحسین علیه‏السلام است). من فقط احساس یک ضربه کردم و بی‏بی زهرا علیهاالسلام مرا بغل گرفتند و دیگر چیزی یا دردی احساس نکردم». 

 



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/9/20:: 1:29 عصر