شهید موسى عمویى
سال 1364 در «کوه قلقله» مستقر بودیم که به سردار شهید «عمویى» خبر دادند که خانوادهى ایشان از قائمشهر تماس گرفته و گفته حال دخترشان خوب نیست، ایشان خودشان را به قائمشهر برسانند؛ اما سردار عمویى هیچ توجهى نکرد تا این که چند بار دیگر نیز تماس گرفتند؛ لذا ایشان با اصرار رفقا راهى قائمشهر شد.
دو - سه روزى از رفتن شهید عمویى نگذشته بود که دوباره ایشان را در منطقه دیدم. خدمت ایشان رسیدم و گفتم: «شما چرا آمدید؟ مگر فرزندتان مریض نبود؟».
شهید عمویى مثل این که هیچ مصیبتى ندیده باشد گفت: «چرا، اتفاقا بیمارى شدیدى هم داشت و بر اثر همین بیمارى به رحمت خدا رفت». من که خیلى از شنیدن این خبر ناراحت شده بودم، دوباره گفتم: «فرزندتان از دنیا رفته و دوباره به جبهه آمدید؛ چرا در شهر نماندید تا چند روز بگذرد؟».
ایشان در جواب گفت: «خب فرزندم مریض بود و پیش خدا رفت، حالا چه علتى دارد که من از بچهها دور باشم. من مسؤول این بچههاى رزمنده هستم و باید در کنار آنها باشم و از آنها مواظبت کنم».
واقعا سردار شهید موسى عمویى، سردار ایثارگر و باگذشتى بود که به خاطر رزمندگان، از خود و خانوادهاش مىگذشت.
کلمات کلیدی ::
شهید
:: تعداد بازدید :