پاییز سال 1365 بود گردان نصرالله به پایگاه شهید فاضل الحسینی در 40 کیلومتری ایلام نقل مکان کرد . پایگاه محیطی جنگلی داشت و بدون هیچ حفاظ و حصاری بود. پیشنهاد شد شبها در چند نقطه پایگاه، پست های نگهبانی برقرار شود . فرماندهان گردان پذیرفتند و قرار شد پیشنهاد دهندگان ، شب اول نگهبان باشند و اسم من هم در بین نگهبانان آن شب بود .
اتفاقا همان شب هم برای افزایش آمادگی نیروها ، انجام رزم شبانه طراحی شده بود و نیروها اول شب به سمت محل برگزاری شبه عملیات حرکت کردند .
انجام عملیات تمرینی و صعود به ارتفاعات با شیب تند همراه با انفجارها و شلیک گلوله ها و تصرف سنگر های دشمن فرضی، نیروها را خسته کرده بود.
تقریبا همه نیروها یک ساعت پس از رسیدن به پایگاه، از فرط خستگی خواب بودند و من در اوج خستگی نگهبان بالای پایگاه بودم و آرزو می کردم ای کاش هیچگاه پیشنهاد نگهبانی را مطرح نکرده بودیم .
فاصله پست های نگهبانی از هم زیاد بود و عملا هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. سکوت مطلق ، فشار خواب ، بی حوصلگی و بی هم صحبتی در دل شب طاقتم را کم کرده بود که نا گهان بلندگوی مسجد روشن شد .
مسجد یا نماز خانه، چادری بزرگتر بود که در مرکز پایگاه برپا شده بود. علی غلامی طلبه بجنوردی شروع کرد به گفتن اذان .
صدای علی بسیار زیبا بود به خصوص دعاهای کمیل با صدای علی در کوه های ایلام نظیر نداشت و من در تنهایی آن شب برای شنیدنش مشتاق تر از همیشه بودم اما هنوز تا اذان صبح وقت زیادی مانده بود .
خودم را به در نمازخانه رساندم علی انتهای چادر پشت تریبون مشغول اذان بود .
به ساعتم اشاره کردم و گفتم هنوز تا اذان وقت زیادی مانده ، اشتباه می کنی .
علی هم با اشاره دست مرا به آرامش دعوت می کرد.
بند بند اذان را می خواند و من از اینکه او به اشتباه و بی موقع اذان می گوید در تب و تاب بودم.
بارها اعتراض کردم و او می گفت صبر کن توضیح می دهم .
اذان به پایان رسید و گفتم علی جان وقت اذان نشده، گفت به آسمان نگاه کن!
به آسمان نگاه کردم اما متوجه موضوع خاصی نشدم .
علی گفت دقت نکردی ماه گرفته و اذان من برای نماز آیات بود.
بسیار تعجب کردم من که نگهبان بودم و مجبور بودم بیدار باشم متوجه چنین پدیده ای نشدم و علی که باید خواب می بود ...!
آن شب علت بیداری علی را نفهمیدم و نپرسیدم و اما بعدها در اروند کنار می دیدم که شبها، نخلستانها، مسجد می شد و پر از خدا و فهمیدم آن موقع شب - هرشب – زمان بیداری علی و نجواهای عاشقانه او با خدا بود و خستگی بعد از عملیات هم این ارتباط عارفانه را به هم نمی زد و مانع تهجد او نمی شد.
غلامعلی غلامی که ما او را علی صدا می کردیم عالم و عامل به قرآن بود . استاد تفسیر و قرائت قرآن بود و کلاسهای درسش مملو از جمعیت رزمندگان می شد.
علی در مسابقات قرآن استان خراسان رتبه سوم و در مسابقات قرارگاه نجف رتبه اول را کسب کرده بود .
علی بخش عمده ای از اشعار حافظ و مولانا و ... را حفظ بود اما خودش شاعرهم بود و معمولا اشعاری که در اثنای دعاها می خواند سروده خودش بود.
علی در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و از دوستان شنیدم که می گفتند وفتی علی زخمی شد قصد کمک به او را داشته اند و علی مانع می شود و می گوید "چیزی نیست و شما به عملیات برسید، خودم زخم ها را می بندم" اما وقتی بر می گردند علی به شهادت رسیده بود .
منبع:سفیر
کلمات کلیدی ::
شهید
:: تعداد بازدید :